بازگشت پيغمبر از طائف و برخورد با قبائل
بازگشت پيغمبر از طائف و برخورد با قبائل
هنگامى كه پيغمبر از طائف به مكه بازگشت، مردم مكه و قريش را در مخالفت با خود سرسختتر از پيش ديد، مگر اندكى از مستضعفين كه به آن برگزيده خدا ايمان آورده بودند.
چون موسم حج و آمدن قبايل عرب به مكه و منا در ماه رجب براى عمره و ماه ذى الحجه براى زيارت فرا رسيد، پيغمبر كه ديگر از دعوت مردم بومى مكه و قبائل شهرنشين قريش مايوس شده بود، با استفاده از فرصت به دعوت قبائل پرداخت. براى تامين اين منظور شخصا به هر قبيله اى سر مىزد و با صراحت اعلام مىداشت كه من پيغمبر خدايم و خدا مرا براى راهنمائى شما ارسال داشته است، و از آنها مىخواست كه دعوت او را پذيرا شوند. ولى سران قبائل از پذيرش دعوت پيغمبر سرباز مىزدند و مىگفتند: قوم او (قريش) بهتر از ما او را مىشناسند.
محمد بن اسحاق مورخ مشهور مىگويد: شنيدم كه ربيعة كه ربيعة بن عباد براى پدرم نقل مىكرد و مىگفت: من نوجوانى بودم كه با پدرم در موسم حج در «منا» به سر مىبردم.
روزى ديدم پيغمبر مقابل خيمه جمعى از قبائل ايستاده و مىگويد: از بنى فلان! من از جانب خداوند يكتا براى هدايت شما مبعوث شده ام. خداى يگانه به شما فرمان مىدهد كه فقط او يعنى «الله» را پرستش كنيد، و به هيچ وجه به وى شرك نورزيد، و خود را از پرستش اينها كه مظاهر شرك هستند رها سازيد.
به من ايمان بياوريد و مرا در آنچه مىگويم تصديق كنيد و به دفاع از من در مقابل دشمنانم برخيزيد، تا آنچه را خدا به خاطر آن مرا برانگيخته است، آشكار سازم.
چون پيغمبر از سخن گفتن فراغت يافت، ديدم مردى كه يك چشم داشت و پشت سر پيغمبر ايستاده بود رو كرد به افراد قبيله مزبور و گفت: اى بنى فلان! اين مرد شما را دعوت مىكند كه طوق بندگى «لات» و «عزى» را از گردن خود درآوريد. او بدعت گذار است و مىخواهد شما را گمراه كند. از وى اطاعت نكنيد و آنچه گفت نشنيده انگاريد.

ادامه مطلب